"سندس" در جست و جوی حقیقت

از شهید سید مرتضی آوینی:
هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"سندس"دختری در جست و جوی حقیقت،نام کتابی نوشته ی شهیده بنت الهدی صدر است.
سندس(sondos:پارچه ی ابریشمی و زربفت،حریر لطیف و قدیمی -فرهنگ معین-)

۲۸اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

نوشتن همیشه بهانه نمیخواهد. گاهی بدون بهانه دوست داری کلمات را کنار هم بنشانی و متنی بنویسی و احوالت را در لابه لای کلمات جا دهی. درست مثل الانِ من که فقط دوست دارم بنویسم. حالا از چی و از کی برایم مهم نیست. اما دوست دارم در این ساعت، کلمات را کنار هم بنشانم و حال امشبم را ثبت کنم.

در این ساعت که به دو دوستی که خیلی وقت است ندیدمشان و از احوالشان بی خبر بودم؛ یکی در شرق آسیا و یکی در شمال آسیا، ایمیل فرستادم. عنوان ایمیلم هم "احوالپرسی" بود. از احوال شان پرسیدم و از احوال خودم برایشان گفتم.

از احوالم که گفتم، دلم برای خودم سوخت و از خودم کلی ناراحت شدم. از اینکه هر چه آمدم از احوالم تایپ کنم همش غر بود، خیلی ناراحت و عصبانیم کرد. دوست داشتم سر خودم داد بزنم و بگم الهام بس کن. انقدر ضعیف نباش، انقدر ناله نباش. چرا انقدر منفی شدی؟، چرا دیگه نیمه پر لیوان زندگی ات را نمیبینی؟؟!! واقعا چرااااا؟

کلی خودم را دعوا کردم و شرمنده شدم.

مگر یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادت نیست، پس مینشینم فکر میکنم، فکر میکنم چرا انقدر ناله شده ام، چرا تا وقتی شروع به صحبت میکنم آخرش با غر زدن تمام میشود و برای اینکه از دست عذاب وجدانی که خیلی سریع به سراغم می آید خلاص شوم، آخر حرفهام یه " بازم خداروشکر" میچسبانم که بگویم مثلاً بنده ناشکری نیستم (آره خیر سرم).....

رفتم که فکر کنم، در احوال خودم سیر کنم و جواب چراهایم را بیابم و برای رفعش چاره ای بی اندیشم و سعی کنم دیگر متخلق به این اخلاق زشت نباشم و بشوم همان الهام قبلی. ان شاءالله

پ.ن : ممنون از خدا. ممنون که نمیذاره در جهل مرکب بمانم و در روزمرگی غرق شوم و به حال این روزهایم عادت کنم. ممنون که هستی، هوامو داری، تلنگر میزنی. ممنون خدای مهربان و قادر و جبران کننده و بهترین رفیق و انیسم. شکر

سندس در جست وجوی حقیقت
۲۳دی

بسم الله الرحمن الرحیم

در پُست ِ «تصحیح برگه» گفته بودم که فهمیدم نباید رفتارها و حال و هوای دانش آموزانم را با دوران دانش آموزی خودم مقایسه کنم، که واقعاً کار سخت و گریز ناپذیریست. بعضی مواقع از رفتارها و حرفهای شاگردانم هاج و واج میمانم و متعجب میشوم. مثلاً  برای درس مطالعات اجتماعی، شاگردانم درخواست کردند که درسهایی را انتخاب کنند و کنفرانس بدهند و وقتی این پیشنهاد را مطرح کردند، ول کن ماجرا نبودند و خفه ام کردند ازبس گفتند و مدام درسی را که میخواستند کنفرانس بدهند را میگفتند و تکرار میکردند (جوری که وقتی دورم حلقه میزدند و باهم شروع به حرف زدن میکردند و اسم درسها رو میگفتند، دلم میخواست جیغ بکشم!). درسها و افرادی که باید درس را آماده میکردند را مشخص نمودم و طبق زمان بندی می آمدند درسشان را ارائه میدادند و الحق و الانصاف برای ارائه شان هم زحمت میکشیدند و آماده بودند، تا اینکه بررسی کردم و دیدم برای اینکه روند تدریس تنوع داشته باشه و یکی از درسها که مربوط به اداره کشور و توضیح نوع نظام و دولت در کشورمان بود، را خودم درس بدهم بهتر است و به شاگردی که قرار بود این درس را کنفرانس بدهد گفتم برای شما درس دیگری را مشخص میکنم و درس دهم را خودم تدریس میکنم. بدون اندکی تأمل مخالفت خودش را اعلام کرد و چرا گفت و برایش توضیح دادم و قانع نشد و آخر سر هم با حالتی گرفته نشست. 

روز بعدِ این ماجرا، زنگ تفریح که شد یک کاغذ تا شده به دستم داد و گفت خانم این نامه برای شماست. نامه اش را باز کردم، نام و نام خانوادگی اش به همراه بسم رب نور و تاریخ روز را در بالای برگه نوشته بود به اضافه اینکه "لطفاً تا سر زنگ اجتماعی به صورت کتبی جواب نامه اش را بدهم"!!!. متن نامه هم با سلام به بنده (معلم) آغاز شد و نوشته بود که سر زنگ اجتماعی ناراحت شده و روش نشده بگه. نوشته بود که درس 10 را آماده کرده بود و حتی فعالیتهایش را نیز انجام داده بود. پیشنهاد کرده بود که درس را بدهد و بعد دوباره من خودم درس بدهم و یا اینکه دو نفره باهم درس را بدهیم! در آخر هم گفته بود میتوانم جواب نامه را شفاهی بدهم!!! و تشکر کرده بود.

از این جسارت و اینکه حرف دلش رو گفته بود هم خوشم اومد هم تعجب کرده بودم.

واقعاً عجیب بود برام که یک لحظه هم پیش خودش نگفته بود که خب معلممان چنین تصمیمی گرفته اند و من درس دیگری را آماده کنم، به جاش نامه نوشته و پیشنهاد داده که همان درس را دو نفره باهم تدریس کنیم!!! برام عجیب بود... اینگونه رفتارهای شاگردانم برایم عجیب بود... اما الان حدود یک ماه است که دیگر برام عجیب نیست و پذیرفتم. دخترانم را با تفاوتهایی که با ما دارند پذیرفتم و فهمیدم این مقایسه بین نسلها کار اشتباهیه... ما فرزند زمانه خودمان بودیم با ویژگیهای خاص فرهنگی و اخلاقی خاص آن زمان و آنها فرزند زمانه خودشان هستند. ما شبیه گذشته مان نیستیم چطور انتظار داریم آنها شبیه گذشته ما باشند... واقعاً برای خودم ناراحتم که چرا سه ماه اول از دخترانم انتظار داشتم اینجوری که هستند نباشند. خدا مرا ببخشد....

این سخن امام خمینی (ره) رو مدتی است با خودم زیاد تکرار میکنم: «معلم امانت‌داری است که امانت او غیر از همه امانت‌هاست، انسان امانت اوست.»

برای امانتدارانی که انسان امانت آنهاست، دعا کنید.

سندس در جست وجوی حقیقت
۲۸آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

آخرین جمعۀ پاییزی بنده هم به نوشتن کارنامه عملکرد آذر ماه دخترانم گذشت....

 

بزرگ ترین مشکلم با این سیستم توصیفی این است که باید دانش آموزان را از همه نظر قضاوت کنم و این کار بارِ روانی زیادی برایم دارد. مدام با خودم کلنجار میروم که آیا کامل همه شرایط دانش آموز را در نظر داشتم، نکند یک وقت دچار فراموشی و اشتباه بشوم و راهکار درستی ارائه ندهم. استرس زیادی برای این موضوع تحمل میکنم. هرچند که سعی میکنم با عبارات مثبت خودم را آرام کنم. اما تا روزی که این کارنامه ها به دست اولیاء برسد من جان به سر میشوم.

پ.ن: حالا به همه این ها اضافه کنید که باید به شکل مکتوب پیشنهادهایم در مورد پیک نوروزی را نیز به مدیر تحویل بدهم. پیک آدینه هفته آینده را طراحی کنم به اضافه نمونه سوالات مربوط به درس ریاضی را

سندس در جست وجوی حقیقت
۲۵آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

پنج دقیقه دیرتر از روزهای قبل از خواب بیدار میشوم، فقط 5 دقیقه! و همین 5 دقیقه یعنی جا ماندن از اتوبوس و این هم یعنی جاماندن از مترو و همه اینها یعنی 20 دقیقه باید معطل بمانی و این معطلی هم یعنی چهل و پنج دقیقه دیر رسیدن به مقصد.

خواب ماندن فقط به اندازه 5 دقیقه، باعث تأخیر 45 دقیقه ای میشد. حالا فرض کنید از دست دادن فرصت ها و غنیمت ندانستن زمان و به بطالت گذراندن زندگی و غفلت، چقدر انسان را از انسان شدنش باز میدارد، چقدر عقب میافتد و چقدر باید بدود تا برسد به مقصد.... به اینها که فکر میکنم، تنم میلرزد.

چقدر باید در زندگی حواس جمع بود.... به قول دوستی، خدایا خودت هوای ما رو داشته باش.

پ.ن: البته بنده وقتی از اتوبوس جاموندم سریع با تاکسی رفتم  و به متروی ساعتی که میخواستم رسیدم، اما اگر نمیرسیدم، 45 دقیقه پِرت میشد.

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۷آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

زمان دانش آموزی خودم، یکی از اتفاقات شیرین این بود که معلم برگه ی امتحانی بدهد تصحیح کنم. سال اول دبیرستان، دبیر درس عربی (خانم ولاشجردی) برگه های یکی از امتحانات را دادند من تصحیح کنم، یادم هست که رو هوا بودم و چقدر ذوق داشتم و به دقت و با وسواس تصحیح کردم (آخ که چه روزهای خوبی بود....). حالا همین اتفاق شیرین برای من تبدیل به کاری سخت شده، البته هنوز برام جذابه و قسمت سختش دیدن شاهکارهای دانش آموزانم است. بعضی از پاسخهاشون ناخودآگاه باعث خنده ام می شود، برخی شان غمگینم میکند و احساس میکنم اصلاً سرکلاس نبوده و انگار نه انگار که آن موضوع درس داده شده و سوال و تمرین ازش حل کردیم!

امشب برگه ی امتحان ریاضی، هدیه های آسمانی و املاء شون رو تصحیح میکردم. دلم براشون سوخت، متأسفانه با وجود داشتن هوش زیاد، اما به خاطر بازیگوشی و تفریحات زیاد نمیتوانند ذهنشان را روی درس و مطالبی که آموخته اند متمرکز کنند. مدام به خودم میگویم باید خیلی کمکشان کنی... خیلی. از خدا میخواهم صبر و توانی بدهد که بتوانم به معنی واقعی کلمه کمکشان کنم و برایشان تأثیرگذار باشم.

****

پ.ن1: عجیب تفاوت بین نسل ها را میشود حس کرد، دانش آموزانِ امروز با دوران ما خیلی فرق کرده اند. فهمیده ام هیچ زمانی نباید آنها را با خودم و دورانی که دانش آموز بودم مقایسه کنم (هرچند کار سختی باشد).

پ.ن2: یک واقعیتی هم وجود دارد، اینکه واقعاً دوست شان دارم، اخلاق، رفتار، تحصیل و آینده شان (همه کودکان و نوجوانان امروز) به شدت برایم مهم است.

برای همه ی معلمان دعاکنید.

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۳آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

یکهو دلم خواست در وبلاگم بنویسم. در وبلاگم بگویم سندس انقدر قد کشیده و بزرگ شده که الان بهش میگن خانم معلم. دوست دارم در وبلاگم بنویسم از خاطرات معلمی. از اینکه امروز به مناسبت روز دانش آموز با دانش آموزان مدرسه رفتیم اردو و برای اینکه دانش آموزانم بتوانند روزنامه دیواری با موضوع 13 آبان و روز دانش آموز درست کنند کلی برایشان حرف زدم و آخر سر هم وقتی مدیر مدرسه در مورد این روز پرسید قاطی پاتی یک چیزهایی را گفتند و من را حرص دادند که چقدر بچه های این دوره بازیگوش و حواس پرتند.

خیلی سعی میکنم معلم غُر غُرویی نباشم، اما انصافاً خیلی سخته!

همین چندلحظه پیش داشتم به یکی از دوستانم میگفتم که وقتی بعد دو جلسه تدریس یک درس ریاضی هنگام حل کردن سوال، دانش آموزان سوالاتشان را میپرسند دوست دارم بروم زیر دوش آب داغ!! و احساس ناتوانی میکنم و فکر میکنم من بد توضیح داده ام که خیلی راحت در چشم من زُل میزنند و میگویند خانم نفهمیدیم و این یعنی چی؟!! مدام در حال تدریس میگویم حواست به توضیحات من باشد، صحبت نکن، سرت را بیار بالا، اینجا رو نگاه کن، چیزی ننویس،...... اما کو گوش شنوا!

البته معلمی شیرینی های خاص خودش را دارد، مثلاً وقتی که دانش آموزی نامه ای مینویسد و یا وقتی در مسابقه ای برنده میشوند و با ذوق میپرند در بغلم و از موفقیتشان میگویند و...


سندس در جست وجوی حقیقت
۱۹شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

خسته و کلافه نشسته ام برای انجام کاری که شنبه ای که می آید باید تحویلش دهم. اما بیشتر وقتم صرف جست وجوی کتابهای مربوط به کار شد و من هم خسته تر و کلافه تر شدم و دلشوره هم به سراغم آمد. دلشوره اینکه آیا میتوانم تا شنبه کل کار را انجام دهم. جمله ای از شهید چمران را روی کاغذ نوشته ام و مدام با خودم تکرارش میکنم :«می گویند تقوا از تخصص لازم تر است، آن را میپذیرم، اما میگویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را میپذیرد، بی تقوا است». از طرفی این جمله را میخوانم و درونم آشوب میشود از طرفی در درونم به خودم میگویم نباید تسلیم ضعفهایت شوی...

دچار خوددرگیری شدیدی شده ام. از اینکه شنبه باید برای انجام دادن و یا ندادن کارم به مسئول مربوطه اش جواب یا توضیح بدهم بدم می آید. دوست دارم برای خودم و با ریتم و نظمی که خودم دوست دارم کارم را انجام بدهم.

اصلاً دوست دارم بنشینم گریه کنم. مدام در درونم دو الهام هستند که مدام در حال بحث و جدل باهمند. یکی میگوید تسلیم ضعفهایت نشو، آن یکی میگوید الان وقت مناسبی برای قبول آن کار نبود، آن دیگری میگوید غر نزن و ناشکری نکن و هر کار را باید شروع کرد و نترسید و هر کاری اولش سخت است بعدش راه میافتی آن دیگری چیز دیگری میگوید....

در همین گیرودار گفتم شاید نوشتن کمی آرامم کند. (اما همین نوشتن باعث شد زمان بگذرد و من کاری انجام ندهم!)

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۸مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام... بعد از 3 ماه اینجا نوشتن سخته... انگار دیگه موضوعی پیدا نمیشه که بخواهم در موردش بنویسم، البته موضوع زیاده، تنبلی از جانب بنده است. جدیداً سوژه ای پیدا شده که نوشتن در موردش یه کم از عصبانیتم کم میکنه و اون هم ثبت نام استخدامی مشاغل آموزشی آموزش و پرورشِ. پیشنهاد میکنم به سایت سازمان سنجش بروید و اطلاعیه و دفترچه اطلاعات این آزمون استخدامی رو ببینید. البته شاید شما به اندازه من عصبانی نشید اما واقعاً از اینکه ملت رو به بازی میگیرند عصبانیم میکنه. از اینکه برای اینکه گزارش کار بدهند که ما در سال 94 آزمون استخدامی آموزش و پرورش برگزار کردیم و با بیکاری جوانان و فارغ التحصیلان مبارزه کردیم و بقیه هم از همه جا بی خبر، به به و چَه چَه راه بیاندازند عصبانی ام میکند.

ظرفیتهای پذیرش کم و اکثراً مرد، البته از این جهت که بیشتر مرد میگیرند خوبه و من خیلی با این قضیه مشکلی ندارم، مشکل من بیشتر سر ظرفیتهاست! وقتی در هر منطقه ای یک نفر نهایت 6-7 نفر بییشتر نیرو در رشتۀ مربوطه نمیخواهند برای چی آزمون برگزار میکنند؟! خب از بین نیروهای غیررسمیشون گزینش انجام بدن و اون چندنفر محدود رو از بینشون انتخاب کنند اینجوری بقیه ملت رو به زحمت و هزینه نمیاندازند و با اعصاب ملت هم بازی نمیکنند!! والا...

هزینه ثبت نام نمیدونم چقدره، اما اونهایی که حال و حوصله و وقتش رو دارند تقریباً حساب کنند چندهزار نفر در این آزمون شرکت خواهند کرد و هر نفر اگر حداقل50هزار تومن پرداخت کند و هزینه آزمون حداقل به ازای هر نفر 25هزار تومن تمام شود، سازمان مدیریت و برنامه ریزی ریاست جمهوری چقدر سود میکنه و چقدر هم میتونه گزارش کار پروپیمونی رو ارائه بده....

- امیدوارم واقعاً کسانی که انگیزه و توان قوی دارند در این آزمون شرکت کنند و موفق شوند.

- عنوان از مرحوم علاّمه کرباسچیان (ره)

سندس در جست وجوی حقیقت
۳۱فروردين

بسم الله الرحمن الرحیم

امام جواد علیه السلام:

الثِّقةُ بِاللهِ ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ وَ سُلَّمٌ إلی کُلِّ عالٍ

اعتماد به خدا، بهای هر چیز گران بها

و نردبانی به سوی هر بلندایی است.

بحارالانوار، جلد 78

 

- حلول ماه رجب و میلاد امام محمد باقر علیه السلام رو تبریک میگم.

- این حدیث زیبای امام جواد علیه السلام را که خواندید، یادگاری من از اعتکافِ ماه رجبِ سالِ گذشته بود. خیلی از اوقات زمزمه و یادآوری این حدیث، پناهِ من است.

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۹فروردين
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
سندس در جست وجوی حقیقت