بسم الله الرحمن الرحیم
دو روز در هفته، صبحهای زود، تعداد زیادی از دختران و زنانی که برای کار از کرج به تهران میروند را میبینم و باقی روزها را در شگفت با کلی سوال که چرااا؟ آیا واقعاً محتاج هستند؟ که این همه سختی راه را تحمل میکنند برای رفتن به کاری که تمام مدتی که ما در مترو در حال چرت زدن! و یا مطالعه هستیم، آنها دارند از همکاران و رئیس اداره و بخشی که کار میکنند، شکایت میکنند و بد میگویند!
دو روز در هفته، صبحهای زود و غروبها خیل زیادی از دختران و زنانی را میبینم که پژمردهاند، با آنکه شیک و مرتباند و معلوم است کیف و کفش و مانتو و شلوارهای گران قیمتی پوشیدهاند و صورتها و ناخنها و موهایشان از آرایش چیزی کم ندارد، اما من همهشان را پژمرده و افسرده میبینم! و غصهشان را میخورم. حرف میزنند و میخندند، گوشیهای بالای 700-800هزار تومانی دستشان گرفتهاند و یا با هندزفری آهنگ یا هر چیز دیگری گوش میدهند و برخی در وایبر مشغول گفتگو هستند و برخی دیگر بازی و برخی باهم صحبت میکنند و میخندند (دقت کنید هیچکس کتاب نمیخواند!) اما من همهشان را افسرده میبینم! نمیدانم مشکل از من است یا واقعاً پژمرده و افسردهاند!
دو روز در هفته، صبحهای زود و غروبها زمزمهی دختران و زنانی را میشنوم که در حال شکایت از اوضاع محل کارشان هستند و از اینکه حقوقی که میگیرند برکت ندارد، حرف میزنند و ناراحت هستند! و باز من در شگفتم که پس برای چه ادامه میدهند؟! برای چه با وجود این همه شکایت و گله و بدی و زشتی باز حاضرند مشقت و سختی کار و راه را تحمل کنند؟ آیا واقعاً محتاجند؟؟ یا حرص ِ داشتن پول و رفاه بیشتر و بیشتر را دارند؟؟ شاید هم هیچ کدام اینها نباشد و روحیههایشان چنین زندگی را میپسندد و اگر در خانه بمانند حوصلهشان سرمیرود و احساس پوچی میکنند!
اما من واقعاً دو روز در هفته خیل زیادی از دختران و زنانی را میبینم که پژمردهاند، اعصاب ندارند، زود عصبانی میشوند، زود دعوا میکنند، گذشت ندارند، همهچیز را برای خودشان میخواهند (شما بخوانید خودخواهاند)، سر کوچکترین مسئلهای بحث میکنند و حتی فحاشی میکنند!...
با خودم فکر میکنم چنین دختران و زنانی قرار است همسر باشند، مادر باشند، دختری برای پدر و مادرشان باشند، خواهری برای خواهر و برادرشان باشند و با آنچه که من از آنها میبینم احساس میکنم نمیتوانند همسر، مادر و دختر و خواهر باشند! آنها فقط میتوانند بعد از رسیدن به خانه در تنهایی خودشان خستگی درکنند... یا با اطرافیانشان در بحث و جدال باشند!
شاید پای صحبت هرکدام از آن دختران و زنانی که دو روز در هفته صبحها و غروبها میبینمشان بنشینم هرکدام دلایل و توجیهات خاص خودشان را داشته باشند و حتی شاید بتوانند به سوالاتم جواب بدهند و من را قانع کنند، اما باز من معتقدم کار؛ بخصوص کاری که مجبور باشی برایش از شهری به شهر دیگر بروی، زن را پژمرده میکند، زن را خشن میکند، او را در برابر بروز مهربانیهایش سرسخت میکند، ناآرامش میکند...
کار شاید بتواند به زن استقلال مالی بدهد، اعتماد به نفس بدهد اما میتواند زنانگی زن را از او بگیرد. شاید بگویید زنانی را میشناسید که کار میکنند و خیلی هم مهربانند و خوشرو و خوش اخلاق و به زندگی و همسر و فرزندانشان هم میرسند... بله من هم قبول دارم که چنین زنانی هستند اما ببینید درون آن زن چه میگذرد، چقدر در درونش احساس آرامش و نشاط دارد و از زندگی اش لذت میبرد؟ (البته نوع شغل و مدت زمانی که در هفته مشغول کار است هم مهم است) و چقدر زود چنین زنی پیر خواهد شد....
و این دو روز در هفته و دیدن زنانی که ـ درست یا غلط ـ احساس میکنم پژمردهاند برای من دردناک است و غصهشان را میخورم... غصهخوردن هم دارد...