بسم الله الرحمن الرحیم
با همکلاسی ها که خداحافظی کردم، برعکس هر روز که به سمت خط اکباتان ارم سبز میرفتم اندفعه رفتم سمت خط کهریزک و ایستگاه شهر ری پیاده شدم و با اتوبوس رفتم حرم شاه عبدالعظیم حسنی... ساعت 10 صبح صحن ایوان آینه خلوت بود و ایستادم و سرم را سمت آسمان گرفتم و نفس عمیق کشیدم و احساس سبکی کردم. این دو ماه آخر، استرس کارهای مربوط به درسها و امتحانها روح و جسمم را خسته کرده بود و جز یک زیارت و حضور در یکی از مشاهد مشرفه آرامم نمیکرد. بعد از زیارت شاه عبدالعظیم و امامزاده حمزه کنجی نشستم و چادرم را کشیدم روی صورتم و در خلوت خودم دعاگوی همه دوستان و ملتمسین دعا بودم. چند ماهی بود که به این کنج خلوت نیاز داشتم.
اصلاً من فکر میکنم همۀ آدمها باید کنج خلوتی داشته باشند، در آن کنج خلوت بنشینند نیتها، فکرها، گفتهها، ناگفتهها، نفرتها، علاقهها، اشکها، لبخندها، غمها و شادیها و اعمالشان، خودشان و اطرافشان را مرور کنند و دعا. کنج خلوت؛ بخصوص اگر در یک مکان زیارتی باشد، احوال آدم را خوب میکند. کاش احوالات خوب مستدام باشند....
چه احساس فوق العاده ای...
دنیا افرادی مثل شما با دنیای بقیه خیلی فرق داره و به نظرم بسیار زییا تره...