بسم الله الرحمن الرحیم
امروز داشتم پوشهها و سندهای word را مرتب میکردم که به مطالب و سرمقاله هایی که برای نشریه هاوش نوشته بودم برخوردم، چندبار خواندمشان، باورم نمیشد من اینها را نوشته باشم! پوشهی آرشیو نشریه را که باز کردم تعجب و البته ناراحتیم بیشتر شد که یک زمانی انقدر راحت و روان و خوب نوشته باشم اما حالا... . جالبتر این بود که سال90، بین دو سه تا نوشته که الان به نظرم همهشان خوب بودهاند با وسواس یکی را برای چاپ در نشریه فرستادهام، آنوقت حالا چندخط هم جور نمیشود درست و حسابی بنویسم چه برسد به چندتا! :(
از خواندن نوشتههایم متعجب و ناراحت شدم چون مدتیست واترقیدم! مثل هفت هشت سال ِپیش شدهام که نوشتن برایم سخت بود. با این تفاوت که آن زمانها چون دوست نداشتم بنویسم برایم سخت بود اما الان دوست دارم بنویسم و سختم است! انگار واژهها و کلمهها کم شدهاند. کلی موضوع و فکر هست و پر از حرفم اما نمیتوانم کلمات را به درستی سر جایشان بنشانم. جملهها درست نمیشوند. شاید هیچ کدام اینها نباشد و من سختگیر شدهام. شاید چون کمتر میخوانم سخت میتوانم بنویسم، شاید چون برای نوشتن کم وقت صرف میکنم، شاید... و یه عالمه شاید و اما و اگر و توجیه و بهانههای مختلف!
هرچه که هست میدانم این موضوع دارد مرا آزار میدهد و باید کاری بکنم
پینوشت: