بسم الله الرحمن الرحیم
نوشتن همیشه بهانه نمیخواهد. گاهی بدون بهانه دوست داری کلمات را کنار هم بنشانی و متنی بنویسی و احوالت را در لابه لای کلمات جا دهی. درست مثل الانِ من که فقط دوست دارم بنویسم. حالا از چی و از کی برایم مهم نیست. اما دوست دارم در این ساعت، کلمات را کنار هم بنشانم و حال امشبم را ثبت کنم.
در این ساعت که به دو دوستی که خیلی وقت است ندیدمشان و از احوالشان بی خبر بودم؛ یکی در شرق آسیا و یکی در شمال آسیا، ایمیل فرستادم. عنوان ایمیلم هم "احوالپرسی" بود. از احوال شان پرسیدم و از احوال خودم برایشان گفتم.
از احوالم که گفتم، دلم برای خودم سوخت و از خودم کلی ناراحت شدم. از اینکه هر چه آمدم از احوالم تایپ کنم همش غر بود، خیلی ناراحت و عصبانیم کرد. دوست داشتم سر خودم داد بزنم و بگم الهام بس کن. انقدر ضعیف نباش، انقدر ناله نباش. چرا انقدر منفی شدی؟، چرا دیگه نیمه پر لیوان زندگی ات را نمیبینی؟؟!! واقعا چرااااا؟
کلی خودم را دعوا کردم و شرمنده شدم.
مگر یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادت نیست، پس مینشینم فکر میکنم، فکر میکنم چرا انقدر ناله شده ام، چرا تا وقتی شروع به صحبت میکنم آخرش با غر زدن تمام میشود و برای اینکه از دست عذاب وجدانی که خیلی سریع به سراغم می آید خلاص شوم، آخر حرفهام یه " بازم خداروشکر" میچسبانم که بگویم مثلاً بنده ناشکری نیستم (آره خیر سرم).....
رفتم که فکر کنم، در احوال خودم سیر کنم و جواب چراهایم را بیابم و برای رفعش چاره ای بی اندیشم و سعی کنم دیگر متخلق به این اخلاق زشت نباشم و بشوم همان الهام قبلی. ان شاءالله
پ.ن : ممنون از خدا. ممنون که نمیذاره در جهل مرکب بمانم و در روزمرگی غرق شوم و به حال این روزهایم عادت کنم. ممنون که هستی، هوامو داری، تلنگر میزنی. ممنون خدای مهربان و قادر و جبران کننده و بهترین رفیق و انیسم. شکر