"سندس" در جست و جوی حقیقت

از شهید سید مرتضی آوینی:
هیچ کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"سندس"دختری در جست و جوی حقیقت،نام کتابی نوشته ی شهیده بنت الهدی صدر است.
سندس(sondos:پارچه ی ابریشمی و زربفت،حریر لطیف و قدیمی -فرهنگ معین-)

۲۰اسفند

بسم الله الرحمن الرحیم

یا علی گفتیم و ترجمه مقالات شروع شد :))

التماس دعا داریم از همگی، از خدا بخواهید بنده بتوانم در کمال آرامش و به شیوه‌ای مسالمت‌آمیز با زبان انگلیسی مقالات کنار بیایم و بفهمم که چه کرده‌اند و چه نتیجه‌ای گرفته‌اند و چه بر علم افزوده‌اند تا انشاءالله بر علم و معرفت ما نیز افزوده شود.

البته می‌دانم که در این چیزها نباید دنبال کسب معرفت بود ولی خُب همین تعمق و اندیشیدن، فتح بابی است تا انشاءالله فکر و ذهنم‌مان در اندیشیدن پیرامون همه مسائل ورزیده شود...

برعکس همه که از استادِ سختگیر بدشان می‌آید؛ بنده جدیدن خوش‌حالم که استادان جدی و سخت‌گیری داریم. البته به سهم خودم غُر می‌زنم و گاهی شکایت می‌کنم که چرا ما را درک نمی‌کنند و انقدر کار بهمان می‌دهند و کلی درشت بار زمین و زمان می‌کنیم! اما باور کنید اگر ما را به حال خودمان رها کنند معلوم نیست چه تنبل‌خان‌هایی خواهیم شد و لحظات زندگی‌مان را در خواب و فکر و خیال پوچ می‌گذرانیم و یه مشت مدرک‌دار نفهم بار می‌آییم.

به نظرم باید از استادان و معلمان بی‌منطق و بی‌اخلاق گریزان بود و تنفر داشت، اساتیدی که حرف‌های خوب زیاد می‌زنند اما خوب عمل نمی‌کنند. اساتیدی که علم‌شان در حد مدرک و محفوظات‌شان است.

جدیدن دوست دارم کمتر حرف بزنم، مدام نگران این هستم که نکند من هم شبیه آدم‌هایی شوم که پُرند از شعار و حرف‌های اخلاقی زدن اما پای عمل که می‌رسد یکی دیگر می‌شوند و شبیه حباب، توخالی هستند. واقعن ترسناک است که آدم شبیه آنچیزی شود که خودش نهی می‌کرد و دچار اخلاقیاتی شود که  آن‌ها را مذمت می‌کرد. از خدا بخواهیم این‌گونه نشویم. 

سندس در جست وجوی حقیقت
۲۹بهمن


بسم الله الرحمن الرحیم 

حدود دو ساعت میشود که در مرکز رایانه دانشگاه نشسته ام و مشغول جستجوی مقاله با موضوع تمایز مریستم ریشه هستم. خسته شدم از کلنجار رفتن با مقاله های پولی و کپی پیست کردن آدرس doi مقاله ها و در سایت های دیگر رایگانش را دانلود کردن! خسته شدم از این همه زبان انگلیسی نافهم بودن خودم! گفتم سری به وبلاگم بزنم... دوهفته است که اینجا نیامده ام، اینستاگرام نرفته ام و ایمیلم را هم ندیده ام. آمدم اینجا و دیدم "لنز بی رنگ" و "شکــــــــــــرانه" در این مدتی که نبودم چقدر به روز شده اند و با شوق رفتم که مطالبشان را بخوانم اما انقدر اینجا(مرکز رایانه دانشگاه) شلوغ است و پُر سروصدا که ترجیح میدهم بروم خانه و در کمال آرامش و سکوت مطالبشان را بخوانم. (یک هیئتی از دانشجویان دارند با هم از این بازی های آنلاین گروهی انجام میدهند و خیلی سروصدا میکنند... این هم از دانشجوهای این دوران!) 

راستی دوران عجیبی را تجربه میکنیمااا، این از دانشجویانش که یکیشان مثل من فهم زبان انگلیسی اش هنوز مشکل دار است! و زود هم خسته میشود! و بعضی شان هم با بازی های آنلاین سرگرمند، این هم از زمستانهای این دوران عجیب که انگار هیچ سنخیتی با زمستان ندارد و انگار حال زمستانی رفتار کردن را ندارد... 

چه بر سر این روزگار آورده ایم، آورده اند و خواهیم آورد..................

سندس در جست وجوی حقیقت
۲۹دی

بسم الله الرحمن الرحیم

با همکلاسی ها که خداحافظی کردم، برعکس هر روز که به سمت خط اکباتان ارم سبز می‌رفتم اندفعه رفتم سمت خط کهریزک و ایستگاه شهر ری پیاده شدم و با اتوبوس رفتم حرم شاه عبدالعظیم حسنی... ساعت 10 صبح صحن ایوان آینه خلوت بود و ایستادم و سرم را سمت آسمان گرفتم و نفس عمیق کشیدم و احساس سبکی کردم. این دو ماه آخر، استرس ‌کارهای مربوط به درس‌ها و امتحان‌ها روح و جسمم را خسته کرده بود و جز یک زیارت و حضور در یکی از مشاهد مشرفه آرامم نمی‌کرد. بعد از زیارت شاه عبدالعظیم و امامزاده حمزه کنجی نشستم و چادرم را کشیدم روی صورتم و در خلوت خودم دعاگوی همه دوستان و ملتمسین دعا بودم. چند ماهی بود که به این کنج خلوت نیاز داشتم.

اصلاً من فکر می‌کنم همۀ آدم‌ها باید کنج خلوتی داشته باشند، در آن کنج خلوت بنشینند نیت‌ها، فکر‌ها، گفته‌ها، ناگفته‌ها، نفرت‌ها، علاقه‌ها، اشک‌ها، لبخند‌ها، غم‌ها و شادی‌ها و اعمال‌شان، خودشان و اطراف‌شان را مرور کنند و دعا. کنج خلوت؛ بخصوص اگر در یک مکان زیارتی باشد، احوال آدم را خوب می‌کند. کاش احوالات خوب مستدام باشند....

سندس در جست وجوی حقیقت
۰۳دی

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی خبر ازدواج دوستی را می‌شنوم دوست دارم برای این اتفاق قشنگ در زندگی‌اش هدیه‌ای را تهیه کنم که ارزش معنوی‌اش بیشتر از ارزش مادی‌اش باشد. ابتدا به فکرم رسید که حدیثی در باب ازدواج و تشکیل خانواده به همراه آیۀ 21 سورۀ روم بنویسم و در جعبه کادویی قرار دهم و به دوستم هدیه کنم که در همین ابتدای راه بداند که قدم در چه مسیر پر اهمیتی گذاشته است. در فکر اجرایی کردن همین تصمیم برای ازدواج یکی از دوستانم بودم که یاد کتاب "مطلع عشق" (گزیده‌ای از رهنمودهای حضرت آقا به زوج‌های جوان) افتادم و انگار خدا این کتاب را به یادم انداخت.  برای ازدواج سه تا از دوستانم کتاب مطلع عشق را تهیه و کادو کردم و هدیه دادم. تا اینکه مؤسسه جهادی (مرکز صهبا) کتاب "خانواده به سبک ساخت یک جلسۀ مُطوّل مَطوی در محضر مقام معظم رهبری" را راهی کتابفروشی‌ها کرد.

ما هم که دیدیم این کتاب جمع و جورتر است و متن روان‌تری دارد نیت کردیم برای ازدواج باقی دوستان‌مان این کتاب را هدیه بدهیم. و دو سال می شود که این نیت را اجرایی کردم (البته یکسالش را مطلع عشق هدیه دادم و بعدش کتاب خانواده را). امیدوارم به برکت کلام حضرت آقا، تک تک دوستانم زندگی‌های آرام و پر از صفا و محبت، داشته باشند و لحظه لحظه زندگی‌شان توأم با یاد خدا باشد.

شما هم اگر مایل بودید، به عنوان هدیه عقد به دوستان و جوانان فامیل‌تان، این کتاب را هدیه بدهید. 

- هدیه دادن هم جزء لحظه های قشنگ دنیای منه.

- حلول ماه ربیع رو تبریک میگم.

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۷آذر

بسم الله الرحمن الرحیم

گاهی عطش نشانۀ سیراب بودن است

وقتی دلی به وسعت دریاست با حسین علیه السلام

شاعر: روزبه بمانی

پ.ن: همین دلتنگی و عطش برای کربلا کافی است که بدانم محبتتان در دلم روز به روز بیشتر و بیشتر می شود. الحمد الله

توصیه به خودم و شما برای خواندن این دو مطلب: شمر وجودت را بشناس1 و 2

سندس در جست وجوی حقیقت
۲۲آبان

بسم الله الرحمن الرحیم

دو روز در هفته، صبح‌های زود، تعداد زیادی از دختران و زنانی که برای کار از کرج به تهران می‌روند را می‌بینم و باقی روزها را در شگفت با کلی سوال که چرااا؟ آیا واقعاً محتاج هستند؟ که این همه سختی راه را تحمل می‌کنند برای رفتن به کاری که تمام مدتی که ما در مترو در حال چرت زدن! و یا مطالعه هستیم، آن‌ها دارند از همکاران و رئیس اداره و بخشی که کار می‌کنند، شکایت می‌کنند و بد می‌گویند!

دو روز در هفته، صبح‌های زود و غروب‌ها خیل زیادی از دختران و زنانی را می‌بینم که پژمرده‌اند، با آنکه شیک و مرتب‌اند و معلوم است کیف و کفش و مانتو و  شلوارهای گران قیمتی پوشیده‌اند و صورت‌ها و ناخن‌ها و موهای‌شان از آرایش چیزی کم ندارد، اما من همه‌شان را پژمرده و افسرده می‌بینم! و غصه‌شان را می‌خورم. حرف می‌زنند و می‌خندند، گوشی‌های بالای 700-800هزار تومانی دستشان گرفته‌اند و یا با هندزفری آهنگ یا هر چیز دیگری گوش می‌دهند و برخی در وایبر مشغول گفتگو هستند و برخی دیگر بازی و برخی باهم صحبت می‌کنند و می‌خندند (دقت کنید هیچ‌کس کتاب نمی‌خواند!) اما من همه‌شان را افسرده می‌بینم! نمی‌دانم مشکل از من است یا واقعاً پژمرده و افسرده‌اند!

دو روز در هفته، صبح‌های زود و غروب‌ها زمزمه‌ی دختران و زنانی را می‌شنوم که در حال شکایت از اوضاع محل کارشان هستند و از این‌که حقوقی که می‌گیرند برکت ندارد، حرف می‌زنند و ناراحت هستند! و باز من در شگفتم که پس برای چه ادامه می‌دهند؟! برای چه با وجود این همه شکایت و گله و بدی و زشتی باز حاضرند مشقت و سختی کار و راه را تحمل کنند؟ آیا واقعاً محتاجند؟؟ یا حرص ِ داشتن پول و رفاه بیشتر و بیشتر را دارند؟؟ شاید هم هیچ کدام این‌ها نباشد و روحیه‌هایشان چنین زندگی را می‌پسندد و اگر در خانه بمانند حوصله‌شان سرمی‌رود و احساس پوچی می‌کنند!

اما من واقعاً دو روز در هفته خیل زیادی از دختران و زنانی را می‌بینم که پژمرده‌اند، اعصاب ندارند، زود عصبانی می‌شوند، زود دعوا می‌کنند، گذشت ندارند، همه‌چیز را برای خودشان می‌خواهند (شما بخوانید خودخواه‌اند)، سر کوچکترین مسئله‌ای بحث می‌کنند و حتی فحاشی می‌کنند!...

با خودم فکر می‌کنم چنین دختران و زنانی قرار است همسر باشند، مادر باشند، دختری برای پدر و مادرشان باشند، خواهری برای خواهر و برادرشان باشند و با آنچه که من از آن‌ها می‌بینم احساس می‌کنم نمی‌توانند همسر، مادر و دختر و خواهر باشند! آن‌ها فقط می‌توانند بعد از رسیدن به خانه در تنهایی خودشان خستگی درکنند... یا با اطرافیانشان در بحث و جدال باشند!

شاید پای صحبت هرکدام از آن دختران و زنانی که دو روز در هفته صبح‌ها و غروب‌ها می‌بینم‌شان بنشینم هرکدام دلایل و توجیهات خاص خودشان را داشته باشند و حتی شاید بتوانند به سوالاتم جواب بدهند و من را قانع کنند، اما باز من معتقدم کار؛ بخصوص کاری که مجبور باشی برایش از شهری به شهر دیگر بروی، زن را پژمرده می‌کند، زن را خشن می‌کند، او را در برابر بروز مهربانی‌هایش سرسخت می‌کند، ناآرامش می‌کند...

کار شاید بتواند به زن استقلال مالی بدهد، اعتماد به نفس بدهد اما می‌تواند زنانگی زن را از او بگیرد. شاید بگویید زنانی را می‌شناسید که کار می‌کنند و خیلی هم مهربانند و خوش‌رو و خوش اخلاق و به زندگی و همسر و فرزندانشان هم می‌رسند... بله من هم قبول دارم که چنین زنانی هستند اما ببینید درون آن زن چه می‌گذرد،  چقدر در درونش احساس آرامش و نشاط دارد و از زندگی اش لذت می‌برد؟ (البته نوع شغل و مدت زمانی که در هفته مشغول کار است هم مهم است) و چقدر زود چنین زنی پیر خواهد شد....

و این دو روز در هفته و دیدن زنانی که ـ درست یا غلط ـ احساس می‌کنم پژمرده‌اند برای من دردناک است و غصه‌شان را می‌خورم... غصه‌خوردن هم دارد...

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۱شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

شما همان حقیقت همیشه زنده‌ای هستی که آن‌هایی که نمی‌خواهند باورت کنند مدت‌هاست تیرهای‌شان را به سمت‌تان گرفته‌اند. اما هرگز نمی‌توانند بزرگی و مِهر تو را در دل‌های ما کم رنگ کنند، و ما نمی‌گذاریم.

***

گاهی امربه معروف و نهی از منکر این است که هرکجا پیامی که توهین به بزرگان است را دیدی یا برایت فرستادند فقط ناراحت نشوی و استغفرالله‌ای زیر لب بگویی و رد بشوی، بلکه باید تذکر بدهی. در مقابل پیامی که برایت فرستده اند پیام تذکر بفرستی!

- از کنار پیام‌هایی که در مورد آقای جنتی و شریعتی رواج گرفته بود راحت گذشتیم که امروز انقدر وقیحانه با نام امام عزیز بساط سرگرمی درست می‌کنند. بی تفاوت نباشیم.

 منبع تصویر: کال گراف

 

سندس در جست وجوی حقیقت
۰۶شهریور

بسم الله الرحمن الرحیم

 میلاد با سعادت کریمه اهل بیت، فاطمه معصومه سلام الله علیها را خدمت همگی تبریک عرض میکنم.

سر کلاسِ‌ درس سیستماتیک گیاهی1 می‌گفتم آخه این چه درسیه؟! حفظ کردن اسم کلی تیره و گونه ی گیاهان تک لپه‌ای به نظرم جالب نبود و تا حدودی نچسب هم بود!

اما وقتی تو پارک و جاهای مختلفی که پوشش گیاهی داشت می‌رفتم، از اینکه اسم گیاهان و ویژگی و تاحدودی خواص‌شان را می‌دانستم حس خوبی بهم می‌داد و دلم می‌خواست گیاهان بیشتری با همه ویژگی‌ها و خواص‌شان را بلد باشم.

وقتی سیستماتیک گیاهی2 را هم گذراندم علاقه‌ام به بیشتر دانستن و شناختن گیاهان بیشتر شد. و درس‌های فیزیولوژی گیاهی و ریخت‌زائی و اندام‌زائی در گیاهان هم انقدری منو شیفته خودشان کردند که با اینکه استادِ این دو درس حضور و غیاب نمی‌کردند اما بیشتر از یک جلسه غیبت نداشتم.

 و حالا این دختر ِ علاقه‌مند به بیشتر دانستن و شناختن گیاهان به لطف خدا  و دعای خیر خانواده و دوستان هم‌چنان دانشجو باقی ماند آن هم در رشته سیستماتیک اکولوژی گیاهی، که علاقه‌اش است.

در این ایام پر برکت برایش دعا کنید ان شاءالله ثمره‌ی کسب علمش اخلاص باشد.

- عکس هم از آزمایشگاه سیستماتیک 1 است.

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۲مرداد

بسم الله الرحمن الرحیم


شب‌های ماه خوب میهمانی خدا در قابِ برنامه جشن رمضان، قلبی قرمز رنگ و کلی پاکتِ پر از آرزو بر رویش وصل شده بود و هر شب برآوردن آرزوی یتیمی توفیق یکی از آدم‌هایی که می‌شناسیم‌شان می‌شد. از بعد آن برنامه و آرزوهای آن کودکانِ دوست داشتنی دیگر خجالت می‌کشم به آرزوهایم فکر کنم. وقتی سمت یکی از وسایل خانه‌مان (یخچال، ماشین‌لباس‌شویی و...) می‌روم به خودم می‌گویم همین وسیله‌ای که هر روز خیلی عادی از کنارش رد می‌شوی آرزوی یک کودک در همین شهر بوده و شاید باشند هنوز کودکانی که همین وسایلی که ما به‌شان بی‌توجه هستیم آرزویش باشد. همین وسایلی که ما شاید ارتقاءِ مدل و خریدن مدل‌های شیک و گرانترش دغدغه‌مان باشد، داشتن ِ ساده‌ترین مدلش، برای کودکی آرزوست! و وای بر من....

امشب داشتم فکر می‌کردم که ما علاوه بر آرزوهای مادی یکسری آرزوهای معنوی هم داریم، چقدر خوب می‌شد که آرزوهای معنوی‌مان را سر سجاده به خدا بگوییم و هر کدام‌شان را به گوشه‌ای از سجاده‌مان وصل کنیم و بعد خدا فرشته‌هایش را مامور کند که بیایند و آرزوی‌هایمان را از سجاده‌مان بردارند و ببرند پیش خدا... خدا هم کریم است و فرصت برآوردن آرزوی ما را به یکی از مقربین درگاهش بدهد و آن‌ها برای‌مان دعا کنند... چقدر خوب می‌شودهااا

مثلاً من دوست دارم پاکتِ یکی از آرزوهای معنوی‌ام را حضرت ام البنین سلام الله علیها بردارند، یکی دیگرش را حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، آرزوی سومم را اویس قرنی پیگیر برآورده شدنش بشوند و یکی دیگر را شهید آوینی...

وای که چقدر خوب است، آدم دوست دارد کلی آرزوی معنوی داشته باشد و آرزوهایش تمام نشود...

سندس در جست وجوی حقیقت
۱۲تیر

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز داشتم پوشه‌ها و سندهای word را مرتب می‌کردم که به مطالب و سرمقاله هایی که برای نشریه هاوش نوشته بودم برخوردم، چندبار خواندمشان، باورم نمی‌شد من این‌ها را نوشته باشم! پوشه‌ی آرشیو نشریه را که باز کردم تعجب و البته ناراحتیم بیشتر شد که یک زمانی انقدر راحت و روان و خوب نوشته باشم اما حالا... . جالبتر این بود که سال90، بین دو سه تا نوشته که الان به نظرم همه‌شان خوب بوده‌اند با وسواس یکی را برای چاپ در نشریه فرستاده‌ام، آنوقت حالا چندخط هم جور نمی‌شود درست و حسابی بنویسم چه برسد به چندتا! :(

از خواندن نوشته‌هایم متعجب و ناراحت شدم چون مدتی‌ست واترقیدم! مثل هفت هشت سال ِپیش شده‌ام که نوشتن برایم سخت بود. با این تفاوت که آن زمان‌ها چون دوست نداشتم بنویسم برایم سخت بود اما الان دوست دارم بنویسم و سختم است! انگار واژه‌ها و کلمه‌ها کم شده‌اند. کلی موضوع و فکر هست و پر از حرفم اما نمیتوانم کلمات را به درستی سر جایشان بنشانم. جمله‌ها درست نمی‌شوند. شاید هیچ کدام این‌ها نباشد و من سخت‌گیر شده‌ام. شاید چون کمتر می‌خوانم سخت می‌توانم بنویسم، شاید چون برای نوشتن کم وقت صرف می‌کنم، شاید... و یه عالمه شاید و اما و اگر و توجیه و بهانه‌های مختلف!

هرچه که هست می‌دانم این موضوع دارد مرا آزار می‌دهد و باید کاری بکنم

 

پی‌نوشت:

+ دردِ نوشتن

سندس در جست وجوی حقیقت